عاشق تنها
کاش خبر از این دل تنگم داشتی*کاش خبر از غصه و اهم داشتی*
من ان مرغ سیه بالم که مازیار افتاده به دنبالم چی کار کنم از دست این پسر نمیدانم! ای کاش که خروسی برسد به دادم! آموخته ام که خداعشق است وعشق تنهاخداست آموخته ام که وقتی ناامیدمی شوم خداباتمام عظمتش عاشقانه انتظارمی کشد دوباره به رحمت او امیدوارشوم آموخته ام اگرتاکنون به آنچه خواستم نرسیدم خدابرایم بهترش رادرنظرگرفته آموخته ام که زندگی دشواراست ولی من ازاوسخت ترم... و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم که بی نهایت بار درنامه ها و شعر ها در شعله ها سوختند تا سند سوختن نویسنده شان باشند پروانه ها آخ تصور کن آن ها در اندیشه چیزی مبهم که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند یادم می آید روزگاری ساده لوحانه صحرا به صحرا و بهار به بهار دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم عشق را چگونه می شود نوشت در گذر این لحظات پرشتاب شبانه که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم که در آن دلی می خواند من تو را او را کسی را دوست می دارم لعنت به من كه ساده بريدم....لعنت به من كه دردتو نديدم لعنت به من كه پاي تو نموندم....لعنت به من كه قلبتو شكوندم روياي تو شده جدايي از من....همنفسم بيا بمون پيش من خودت ميدوني كه سهم ما نيست....جداي و بريدن و شكستن چشماي من پر از اشك شب و روز....حق ميدم بهت تو اتيش عشق من نسوز برو با مردي كه تو روياهاته....ولي بدون قلب منم باهاته روياي تو كابوس شب هاي من....دليل خنده هات حرف دل من شاید به هم باز رسیم … روزی که من به سانِ دریایی خشکیدم … و تو چون قایقی فرسوده بر خاک ماندی … گفته باشم … من درد میکشم اما تو چشمهایت را ببند، سخت است بدانم میبینی و بی خیالی … تویی که روزگاری برایم درمان بودی .. آرام که می شوی آغوشت امن ترین مامن دنیا می شود تو می آیی آرام مثل همیشه این بار آمده ای که چمدانت را ببندی تو میگویی دیگر نمی آیی من هم می دانم نمی آیی اما دلم غصه می خورد باید او را توجیه کنم کاش هیچگاه نمی امدی تا خدای گنجینه واژه هایم نمی شدی تا شاه دلنوشته هایم نمی شدی حالا که آمدی کمی بیشتر بمان ومرا در گوشه ای از گوشه های قلبت مهمان کن قول می دهم زیاد مزاحم نشوم نگاهم میکنی نگاهت سرشار از تحقیر است ومن این را خوب می فهمم من می فهمم از روزی که رفتی جای عکسم در کیف پول تو خالی شد و این را می فهمم که چرا صدای زنگ تلفنت لبخند را روی لبانت خشک می کرد من می فهمم تو چرا دیگر نمی خندی من میفهمم تو چرا دیگر نمی آیی من دردهایت را خوب می فهمم غصه هایت را و زخم هایت را خوب لمس میکنم تو هم فهمیدی تو هم دیدی ساطور نگاهت چگونه قلبم را هزار تکه کرد تو هم دیدی اشکهای هر شبم را دیدی یا ندیدی مهم نیست هرچه بود روز های خوشی بود ممنون ضربه ات کاری بود کاش بودی و میفهمیدی وقت دلتنگی یک آه چه وزنی دارد! لطفاهی نپرس دلتنگی چه معنی دارد؟! دلتنگی معنی ندارد... درد دارد... این روزها من خدای سکوت شده ام خفقان گرفته ام تا آرامش اهالی دنیا خط خطی نشود... اینجا زمین است اینجا زمین است رسم آدمهایش عجیب است اینجا گم که میشوی بجای اینکه دنبالت بگردنن فراموشت میکندد......... آه … زمستان چقدر زیباست …! می پسندم زمستان را که معافم می کند ، از پنهان کردن دردی که در صدایم میپیچد و اشکی که در نگاهم میچرخد ،.... و به همه می گوییم سرما خورده ام...! خدایا! مرا چه طعمی افریدی که همه از من زود سیر میشون!
Power By:
LoxBlog.Com |